پیدایش سازمان­های یادگیرنده: گرچه مفهوم یادگیری سازمانی و تشخیص اهمیت آن را می توان در پیشینه موضوع تحقیق تا دهه 1960 پی گیری کرد اما تا دهه 1980 شرکت­های محدودی به شناخت قدرت بالقوه­ی آن در افزایش عملکرد، رقابت و موفقیت سازمانی اقدام نمودند. توجه گسترده به کتاب "پنجمین فرمان" سنگه و مقاله­های ویژه در مورد سازمان های یادگیرنده، در نشریات علمی کسب و کار باعث شده است که بسیاری از سازمانها به بررسی فرآیند تحول و تبدیل خودشان به سازمان های یادگیرنده، اقدام نمایند تغییرات فزاینده قرن بیست و یکم، سازمان­های یادگیرنده را بسیار با اهمیت کرده است(مارکوارت[1]،1385)

سیر تکامل سازمان­های یادگیرنده: برای حرکت به سمت سازمانهای یادگیرنده می­بایست مرزهای سلسله مراتب اختیارات سنتی شکسته شود در سازمانهای سنتی، مدیریت ارشد مسئول هدایت و تشخیص استراتژی سازمان بود و مسئولیت اندیشیدن و عمل کردن برای کل سازمان را بر عهده داشت کارکنان تنها نقش عوامل کارای تولید را ایفا می کردند و از آزادی عمل بسیار ناچیزی برخوردارند و به صورت وظیفه­ای عمل می کنند. ولی در یک «سازمان افقی» به کارکنان اختیارات بیشتری داده شده و ساختار سازمانی  از حالت وظیفه­ای بیرون آمده و حول فرآیندها، کار دنبال می شود چنین سازمانی حرکت به سمت یادگیری را آغاز کرده است اعضای سازمان نیاز را شناسایی کرده و استراتژی بر اساس مجموعه فعالیتهای تیم­هایی تدوین می­شود که به مشتریان محصول یا خدمت را ارائه می کنند. بخشهای مختلف سازمان خود را با شرایط در حال تغییر وفق می دهند و در حالی که هیچ­گاه  از مأموریت اصلی شرکت فاصله نمی گیرند، درصددند که به صورتی مستقل تغییرات را بپذیرند. در سازمانهای یادگیرنده از ساختار عمودی و رسمی که بین مدیران و کارکنان فاصله می­انداختند، خبری نیست در چنین سازمانی ساختار اصلی به وسیله تیم تعیین می شود؛ تیم هایی از کارکنان تشکیل می شود تا محصولات و خدماتی را مطابق سلیقه مشتری تولید  عرضه کنند و در حین انجام کار، هر گاه صلاح دانستند تغییراتی را انجام دهند( اخوان و جعفری، 1385).



[1]. Marquardt