سازمان یادگیرنده 4
نظریه سازمان یادگیرنده: امستد و اسمیت[1] فرهنگ سازمانی را به مانند صورتی فلکی از اعتقادات، ارزشها، عادتها، و هنجارهای رفتاری توصیف میکنند که عملاً در یک سازمان به کار برده میشوند. فرهنگ سازمانی راه بدست آوردن کار انجام شده است، راهی که چگونه افراد انتخاب میکنند تا با یکدیگر ارتباط برقرار کنند، راه چگونگی حل مساله، و چگونگی انجام آئینها. لازم نیست که افراد اعتقادات و یا ارزشها را بگویند و یا به زبان بیاورند بلکه اعتقادات و یا ارزشها واقعاً وجود دارند (امستد و اسمیت، 1994)
چن[2] فرهنگ سازمانی را به عنوان سه سطح وابسته به هم میبیند: مصنوعات، ارزشها و اعتقادات، و مفروضات مهم اصلی. مصنوعات به چیزهایی مانند ساخت سازمان، فنآوری و الگوهای رفتاری اشاره دارد. ارزشها و اعتقادات توسط سلوک یک سازمان تعیین شده میباشند (چن، 2005). در مصنوعات، الگوهای رفتاری میتوانند به مانند عادتها و هنجارهای رفتاری وابسته به هم باشند. ساخت و فنآوری یک سازمان میتواند به توصیف یک سازمان کمک کند. بر اساس نظر اسچویتزر[3] رهبری سازمان تمایل به تمرکز بر روی سختافزار و نرمافزار و بدست آوردن فنآوری ای دارد که سرعت را در جهت جایگاه شغلی با فنآوری بالا ارتقا بخشد. درک فرهنگ نیاز به سطحی از شنیدن، مشاهده، و به مدت طولانی زندگی با فرهنگ مردم نسبت به مطالعه دیدگاه اظهار نظرها یا شنیدن صحبتهای اجرایی شان دارد. (اسچویتزر، 2000).
برای فراهم آوردن ابعاد مهم در ساخت سازمانهایی که میتوانند به درستی بیاموزند نیت میر و مک مهون[4] (2001) مؤلفههای لازم یک سازمان یادگیرنده را مورد بحث قرار دادند. این مفهوم بیشتر توسط اِن جی[5](2004) برای یادگیری مؤثر در فراهم آوردن انتظامهای اساسیِ سازمان یادگیرنده مطرح شده بود. سنگه(1999) اعتقاد داشت که پنج فنآوری مؤلفههای جدید به طور تدریجی به ابداع یک روح تازه از سازمان یادگیرنده همگرایی دارد. برای ساخت یک سازمان با جوی که یادگیری صحیح را پرورش میدهد و ظرفیت اعضایش را برای تحقق آرمانهای والایشان افزایش میدهد، ابعاد مهمی از هر فنآوری مؤلفه باید مورد استفاده قرار گیرد. مارکوارت(2002) با پانزده سال تجربه از صدها سازمان یادگیرنده مشخص کرد که، این نوع از یادگیری میسر نیست مگر با درک و توسعه پنج زیرسیستم مرتبط از یادگیری، سازمان، افراد، دانش و فنآوری. مارکوارت معتقد است که این پنج زیرسیستم به طور پویایی به هم وابستهاند و تکمیلکننده یکدیگر میباشند. اگر هر یک از این سیستمها ضعیف یا غایب شوند، زیر سیستمهای دیگر به طور جدی در معرض خطر قرار خواهند گرفت.
در ساخت سازمان یادگیرنده پنج اصل لازم است. یادگیری زیر سیستمِ مرکزی سازمان یادگیرنده است. یادگیری در سطوح انفرادی، گروهی، و سازمانی شکل میگیرد (مارکوارت، 2002)
سنگه پنج مهارت زیر را به عنوان اسلوب یک سازمان یادگیرنده میداند:
1- یادگیری تیمی: زمانی که یک تیم بخوبی در حال یادگیری است، نه تنها اعضای گروهی نتایج فوقالعادهای کسب میکنند بلکه اعضای فردی نیز پیشرفت آنها بیش از حالت قبل سرعت میگیرد. یک تیم کاملاً وظیفهای و بهم پیوسته قابلیت به انجام رسانی کارهایش بیش از کار کردن انفرادی و تک تازی است. اعضای تیم میتوانند با خلق راهحلهای بیشتر، دستیابی به اهداف بالاتر، و نوآوریهای برجستهتر مطرح شوند. اِن جی دریافت زمانی که تیمها واقعاً کار با یکدیگر را میآموزند، آنها قادر به وجود آوردن نتایج فوقالعادهای هستند.
راز گشودن پتانسیل تیم بنا کردن و نگهداری یک بنیاد از اعتماد است. این راز یک تعهد کامل را از سوی اعضای تیم تضمین خواهد کرد. بدون این اعتماد، آنها هرگز ریسکهای لازم را برای یادگیری نمیپذیرند و به عنوان یک تیم پرورش نمییابند. نتیجه مجموعهای از افراد است که بین راه قدیم و جدید گیر کردهاند. مارکوارت (2002) دیدگاه دیگری درباره یادگیری تیمی معرفی میکند. بر اساس نظر مارکوارت، یادگیری در سه سطح اتفاق میافتد: فرد، گروه، سازمان. همچنین مارکوارت دریافت که یادگیری سازمانی از طریق اشتراک دیدگاهها، دانش، و مدلهای ذهنی اعضا، ساخت دانش گذشته، تجربه، خاطره، سیاستها، و راهبردهای ابقا دانش اتفاق میافتد. این دیدگاه مؤید این مطلب است که یادگیری تیمی بازیگر نقش کلیدی در یادگیری پویای سازمان است. اشاره مارکوارت بیشتر به این است که مهارتهای تفکر سیستمی، قابلیتهای شخصی، و مدلهای ذهنی برای به حداکثر رساندن یادگیری سازمانی ضروریاند.
سنگه (1994) یادگیری تیمی را به عنوان فرایندی توصیف میکند که طی آن ظرفیت اعضای تیم توسعه داده شده و به گونهای همسو شود که نتایج حاصله آن چیزی باشد که اعضا واقعاً طالب آن بودهاند. افراد دائماً یاد میگیرند، و تا زمانی سئوالی در یادگیری سازمانی آن سازمان وجود داشته باشد به آن یادگیری ادامه میدهند. اشاره سنگه بیشتر به این است که زمانی تیمها میآموزند، آنها از طریق سازمان تبدیل به یک مدل برای یادگیری میشوند.
یادگیری تیمی در سه بعد مهم رخ میدهد. ابتدا، نیاز به تفکر دربارهی پیامدهای پیچیده با بصیرت کامل. در این مورد، قدرتی از یک گروه فکری هوشمندتر از یک ذهن تنها است. دوم برای نوآوری، نیاز به کار هماهنگ میباشد. یک تیم به خاطر آنکه اعضا میتوانند روی کارهایی حساب کنند که از راههای تکمیل عملکرد سایر اعضا صورت میپذیرد، در سطح بالایی عمل میکند. سوم، نقش اعضای تیم بر روی تیمهای دیگر. یک تیم یادگیرنده پرورش تیمهای یادگیرندهی دیگر را از طریق القا تدریجی تمرینها و مهارتها ادامه میدهد.
موری و موسی[6] (2005) بر روی 30 شرکت بزرگ یادگیری تیمی را در مراتبی کلی از صنایع جستجو کردند، و همچنین آنها مراتبی از ادبیات مربوط به یادگیری تیمی را مورد بررسی قرار دادند. آنها مدعی شدند که یادگیری تیمی متغیر مرکزی فرایندهای یادگیری سازمانی است. همکاری، خودنظارتی، و روشهای یادگیری تجربی راههایی برای پیشرفت کارکنان است چنانکه سازمانها از طریق اشتراک دانش و افزایش تولیدات رقابت خود را حفظ خواهند کرد. افراد زمانی به یادگیری با تمام معنا دست مییابند که در حال کار کردن با فرد دیگری هستند. یادگیری تیمی به عنوان یکی از منابع ضروری مورد استفاده انتقالات کسب و کار به یک سازمان یادگیرنده است (اسپکتور[7]، 2002). در یادگیری تیم محور، هیلس[8] (2001) تاکید میکند که سازمانهای مؤثر نیاز به یادگیری سازمانی دارند، و یادگیری سازمانی فاکتور مرکزی در عملکرد سازمانی است. حتی زمانی که سازمانها یک سلسله مراتب عمودی را حفظ کنند، فرهنگ یادگیری وسیع و عمیق کلید موفقیت است، و یادگیری سازمانی، در ابعاد زیادی، یادگیری تیم محور میباشد.
[1]. Omstead & Smith
[2]. Chen
[3]. Schweitzer
[4]. Natemeyer & McMahon
[5]. Ng
[6]. Murray & Moses
[7]. Spector
[8]. Hills