۲-       تفکر سیستمی: کسب و کارها و دیگر تلاش­های بشر سیستم­اند (اِن جی، 2004). کسب و کارها مرزی توسط کالبدهای نامرئی و حرکت­های وابسته بهم هستند، که اغلب به آخر رسیدن ثمرشان به طور کامل بر یکدیگر چند سالی به طول می­انجامد. مردم تمایل به تمرکز بر روی تصاویر لحظه­ای از قسمت­های مجزای یک سیستم دارند و از اینکه چرا عمیق­ترین مسائل هرگز حل شده به نظر نمی­رسند انگشت تعجب به دهان می­گیرند. تفکر سیستمی شامل یک چهارچوب ادراکی، بدنه­ای از دانش، و ابزارهایی است که در طول سال­های زیادی توسعه یافته­اند. اگرچه ابزارها جدیدند، ولی اگر افراد بر حسب یک سیستم فکر کنند قادر به یادگیری سریع می­شوند. افراد تفکر سیستمی را در ارزیابی مجموعه نیروهای سازمان به کار می­گیرند. افراد در تفکر سیستمی به جای رسیدگی به جزئیات یک وضعیت، معمولاً مسیر تفکرشان را از جزئیات به سوی پویایی تغییر جهت می­دهند. این منجر به ایجاد یک توانایی برای افراد میشود تا شاهد روابط متقابل در هر وضعیتی باشند و به آنها به طور عملکردی اجازه فکر کردن می­دهد (مین و کیو[1]، 1992).

برای موفقیت طرح تولید، مخصوصاً جاییکه چرخه­ی رقابتی بازار سریع­تر است، یک چهارچوب سیستمی که فرایند توسعه تولید را توصیف می­کند باید به خوبی قابل فهم باشد. شرکت مایکروسافت نرم افزار توسعه می­دهد و باید آنرا بسیار به سرعت انجام دهد. ویندوز مایکروسافت نسخه 5 در 18 ماه تکمیل شد و با نفرات زیادی که شمار آنها به 125 نفر می­رسید انجام گرفت. مایکروسافت برنامه گسترده برای نظرخواهی از مشتریانش ندارد. بلکه، مدیریت مایکروسافت به یک استراتژی که دارای ساخت تولید انعطاف پذیر، درک استفاده­ی محصولشان، و طراحی یک برنامه زمان­بندی شده برای تحویل آن است تکیه می­کند (اوتو و وود[2]، 2001). این موفقیت نمی­تواند بدون تیم­های نرم­افزاری که در چهارچوب سیستمی فکر می­کنند و شامل فروش­ها، پشتیبانی، ایده­ها، اجراکننده­ها، برنامه ریزی، توسعه، آزمایش، و تولید است؛ بدست ­آید. طبق نظر مارکوارت (2002)، تفکر سیستمی برای ساختن الگوهای روشن­تر و برای فهمیدن چگونگی تغییر سیستم­ها به طور مؤثر یک چهارچوب مفهومی ارائه می­دهد. اِن جی (2004) بیشتر به این اشاره دارد که تفکر سیستمی در مسیر ذهنی­ای حرکت می­کند که آنرا قادر به دیدن روابط متقابل، علت و زنجیره­های تاثیر می­کند، و نسبت به دیدن فرایندهای تغییر و تصاویر لحظه­ای بیناتر می­شود. توسط به کارگیری دیدگاه تفکر سیستمی، برای بهبود فرایندها کمتر عملی به طور نامنظم صورت می­گیرد و نتیجه­­ی آن به حداکثر رسیدن امتیازات سازمان­های یادگیرنده است. لانهام و وینیارد[3] (2005) به این نکته اشاره کرده­اند که یک جنبه­ی کلیدی از فرایند سیستمی چرخه­ی یادگیری سیستمی است، معیار بالدریج نیز از همین چهارچوب پیروی می­کند که شامل سه مؤلفه می­باشد: رهبری سازمانی، اجرای عالی، و یادگیری سازمانی



[1]. Meen & Keough

[2]. Otto & Wood

[3]. Latham & Vinyard