حکایت فالوده عارفان
« علیان مجنون » می گوید :
روزی به خانه دوستی رفتم . او برایم فالوده آورد ؛ به او گفتم : « این فالوده عالمان است ، دوست داری فالوده عارفان را به تو یاد دهم ؟ »
دوستم گفت : « آری ! »
گفتم : « عسل صفا ، شکر وفا ، روغن رضا ، نشاسته یقین را
در دیگ تقوا بریز ؛
آب خوف بر آن بیفزا ،
با کفگیر عصمت مخلوط کن
و بر آتش محبت بپز ؛
آن گاه در ظرف فکرت بریز
و با بادبزن حمد خنک کن
و با قاشق استغفار بخور! »
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 22:24 توسط اکبر جدیدی محمدابادی a.jadidi@pnu.ac.ir
|